--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- خدا یا مرا دریاب و بر توانم افزونی ده تا خو کنم در قفسی که برای خود ساخته ام
خدا یا مرا یاری کن تا تحمل کنم هر آنچه تو ساختی و من ویرانشان کردم . خدا یا مرا در خود رها مگذار که شاید ویران کنم بازهم هر آنچه باز تو خواهی ساخت
-----------------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ستاره گم شد و خورشید سرزد
پرستویی به بام خانه سرزد
در آن صبحم صفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد
پرستو باشم و از دام این خاک
گشایم پر به سوی بام افلاک
ز چشم انداز بی پایان گردون
در آویزم به دنیایی طربناک
پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه های شوق و مستی
سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و آزادی پرستی
پرستو باشم از بامی به بامی
صفای صبح را گویم سلامی
بهاران را برم هر جا نویدی
جوانان را دهم هر سو پیامی
توهم روزی اگر پرسی ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
وگر پروا کنم بر من نگیری
که می ترسم زنی سنگی به بالم
-------------------------------------------------------------
نامه ای به یک عشق قدیمی
آیا نامه ام را می خوانی وبه درد دلم گوش می دهی .
سالهای زیادی گذشت اما همچنان عشق تو در دلم شعله می کشد و چشم براه آمدنت نشسته ام هر چند می دانم هرگز باز نخواهی گشت
آیا روزی خواهد رسیدکه عشق تو را برای همیشه فراموش کنم و باور کنم که این جدایی همیشگی خواهد بود . آتش عشقی که تو در دلم افروختی پس از سالها هنوز در دلم شعله می کشد وتا اعماق وجودم را می سوزاند.
همان آتشی که روزی گرما بخش زندگی سردو بی روحم بود و در روزهای نا امیدی تنها امیدواری قلب خسته ام بود
و آن شوق بودن تو در کنارم ، مرا به اوج خوشبختی می کشاند. و آن عشق تو بود که به من امید زندگی می بخشید
درلحظه های تنهایی من تنها کسم بود. و به من نوید یک زندگی رؤیایی میداد . و آینده ای زیبا پیش و روی من قرار میداد . چه احساس زیبایی بود وقتی دلتنگی ها، وغصه هایم را با نوازش دستان گرم تو، به فراموشی می سپردم .
وتو را برای همیشه در کنارم احساس می کردم وقتی از زندگی گلایه می کردم ودنیا را پوچ و بی معنا می پنداشتم این تو بودی که زندگی را برایم به زیبایی معنا کردی و امید زندگی را در دلم زنده نگهداشتی .
من هم همه خواسته هایم را در عشق تو خلاصه کردم و چیزی دیگر از خدا نخواستم جز اینکه تنها تورا برای همیشه به من هدیه دهد، وتا لحظه ای که آخرین تپش قلبم
برای همیشه فرو می نشیند گرمی دستان تو را با تمام وجودم احساس کنم و سپس به سوی آرامش ابدی کوچ کنم
افسوس
افسوس که سرنوشتم چیز دیگری بود، روز های رنج و تنهایی، باورش سخت بود اما حقیقت داشت و آن روز شروع خزان زندگیم بود . باید قبول می کردم که برای همیشه
رفتی . رفتی و تنها دفتر خاطرات خود را برایم به یادگار گذاشتی تا با قطره های اشکم مرور کنم گذشته های شیرین ولی بسیار کوتاه با هم بودنمان را . تو برای همیشه از کنارم رفتی
شاید هم هیچ وقت وجود نداشتی شاید تو ساخته ذهن پریشان من بودی و شاید این خیال من بود که از تو مرحمی برای زخم دل خسته ام ساخته بود
نظرات شما عزیزان: